خب امروز رفتم دانشگاه. قرار بود مثلا برم اول خودیارو ببینم تجدیدقوا کنم، بعد شین و فلان، اول از همه کیو دیدم؟ خودشو! از دور دیدم ر.میم و ی.ز هستن، داشتم نزدیک می‌شدم، دیدم یه صدای بمی میاد، قدمام آروم شد، صدارو شناختم، وایسادم، اومدم دور بزنم برگردم برم، ولی ر و ی دیدنم، دست ت دادن، مجبور شدم ادامه بدم و فوقع ما وقع. خیلی عادی و کول برخورد کردیم جفتمون، انگار نه انگار پشت سر همدیگه قبر اون یکی رو می‌کّنیم ^___^ بعدم که بقیه بچه هارو دیدم.

خوب بود، روز خوبی بود. راستش ازینکه پشت کردم به اون گروه و یه سری آدما پشیمون نیستم، احساس خوبی دارم، حتی متوجه جای خالیشون تو زندگیم نمیشم. وقتی باهاشون در رابطه "مثلا" همکاری بودم همش اذیت بودم، احساس اینکه باید خودمو ثابت کنم، احساس اینکه الان پشتم چه خبره، اینکه نمی‌تونستم به راحتی خودمو و نظراتمو ابراز کنم و کلا حس سرخوردگی و بی اعتماد به نفسی، ولی الان نه. البته الان یه مدل دیگه این حسو دارم، اینکه حالا که جدا شدم ازشون و دارم راه خودمو میرم نکنه آخرش نتونم اونقدری که باید و شاید خوب ارائه بدم و تحویل بدم و مقایسه شم و اون بَده باشم. البته سعی میکنم به اینم فکر نکنم، فقط کار خودمو انجام بدم، ولی خب سخته. حس اینکه افتادی تو یه رقابت کاذب، ولی در حقیقت رقابتی در کار نیست اصلا، فقط خودبرتربینی و غرور یه آدمه که باعث میشه بخوای بهش ثابت کنی عنی نیست و خودتو اذیت می‌کنی. بهتره رهاش کنم، نمی‌خوام اینطوری بشه که از بس سرم تو کار بقیه‌ست از کار خودم بمونم.

 

بذار اینم بگم، اپیزود آخر بی پلاسو گوش دادم، دیشب، مهره حیاتی، خیلیییی خوب و جالب بود. به خصوص آخرش، اونجایی که می‌گفت یه کاری رو باید اونقدر هی بد انجام داد و گند زد که آخرش یه کار خوب ازش در بیاد. می‌گفت این هنرمندا و فلانا که ما یه اثرشونو می‌بینیم میگیم واای چقدر خوبه، کارای دیگه شونو ندیدیم که چقدر خراب کردن تا به اونجا برسن. می‌گفت نباید بترسیم ازینکه گند بزنیم، ازینکه جواب نه بشنویم، ازینکه هی درخواست کار بدیم و قبولمون نکنن، ازینکه کامنت مثبت از بقیه نگیریم، ازینکه بقیه از کارمون ایراد بگیرن، می‌گفت فقط باید انجامش بدیم، اونقدر تکرار کنیم و که حرفه‌ای شیم. دلم می‌خواد این تیکه‌هاشو تریم کنم هر روز صبح و عصر یه دور گوش بدم واقعا تا ملکه ذهنم شه :/ واقعا خیلی سخته، این نترسیدن، این پیش رفتن، اینکه بعد هر شکست دوباره از اول تلاش کنی، اینکه نترسی از خراب کردن، اینکه نترسی بقیه چجوری بهت عکس‌العمل نشون میدن.

 

اره خلاصه. تا 12 نشده مال امشب بفرستم هوا؛ 9 مهر 98، 4 دقیقه به فردا.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tom Sidewinders Angel دانلود مقالات وپروژه هاوپایان نامه هاوجزوه ها امید محمدی کلینیک زیبایی مو کتاب اقتصاد سنجی مدرسان شریف سیر تکامل من webmaster ازبک